من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

چه خوش است
راز گفتن
به حریف نکته سنجی

که سخن
نگفته باشی
به سخن رسیده باشد...

می دانم اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد...

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ق.ظ



آن بالا که بودم ، فقط سه پیشنهاد بود.

 

اول گفتند زنی از اهالی جورجیا ،

همسرم باشد.

خوشگل و پولدار...

قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم.

با یک کوروت کروکی جگری.

تنها اشکال اش این بود که زنم

در چهل و سه سالگی

سرطان میگرفت.

قبول نکردم.

راست اش تحمل اش را نداشتم. 

 ●□●

بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند :

پاریس خودم هنرپیشه می شدم و

زنم مدل لباس.

قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم.

اما وقتی گفتند یکی از آنها

نه سالگی در تصادفی کشته میشود

گفتم حرف اش را هم نزنید. 

 ●□●

بعد قرار شد کلودیا زنم باشد.

با دو پسر .

قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم.

توی دخمه ای عینهو قبر .

اما کسی تصادف نکند.

کسی سرطان نگیرد.

قبول کردم.


حالا کلودیا

- همین که کنارم ایستاده است -

مدام میگوید :

خانه نور کافی ندارد

بچه ها کفش و لباس ندارند

یخچال خالی است.

اما من اهمیتی نمیدهم.

می دانم اوضاع میتوانست بدتر از این هم باشد.

با سرطان و تصادف.

کلودیا اما این چیزها را نمیداند.

بچه ها هم نمیدانند.

 


برگزیده ای از کتاب ؛

"پرسه در حوالی زندگی"

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۳۰
rooholla jafary

نظرات  (۲)

۳۰ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۵ محمودرضا کاشانی
عالی

پاسخ:
(:
سلام
خیلی خوب بود
ای کاش همگی قدر زندگیمونو بدونیم
پاسخ:
ای کاش...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی