من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

چه خوش است
راز گفتن
به حریف نکته سنجی

که سخن
نگفته باشی
به سخن رسیده باشد...

همه گفتند خدا نخواست...

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ب.ظ

ده سالم بود 
از طرف مدرسه انتخاب شده بودم برای مسابقات دو و میدانی استان 
مسابقه شروع شده بود 
از همان اول از رقیب هایم جلو تر بودم 
هر‌چه می‌گذشت فاصله ام با دیگران بیشتر می شد
دور آخر بود 
مطمئن بودم که اول می شوم
سرعتم را کم کرده بودم
چند متر آخر را آهسته تر می دویدم
یک نفر آمد از کنارم مثل باد گذشت
باورم نمی شد
دیگر فرصتی برای جبران باقی نمانده بود
دوم شدم در مسابقه ای که می‌توانستم اول شوم
از شدت ناراحتی‌روی زمین افتاده بودم
معلم ورزش و مدیر مدرسه آمدند بالای سرم و گفتند
اشکال نداره ، خدا نخواست ، قسمت نبود اول شوی
هیچکس به من نگفت چرا بیشتر تلاش نکردی ... همه گفتند خدا نخواست
_ چند ماه به کنکور مانده بود
بیش تر از یک سال وقت گذاشته بودم تا به هدفم برسم
آماده ی آماده بودم
ولی روز کنکور مثل همیشه نبودم
استرس داشت دیوانه ام می‌کرد
وسط جلسه روحیه ام را باخته ام
انگار آلزایمر گرفته باشم ... هیچ چیز‌ یادم نبود
تمام شد 
نتایج آن‌چیزی که می‌ خواستم نبود
رشته ی تحصیلی که می‌خواستم قبول نشدم و رشته ی دیگری را انتخاب کردم
همه گفتند اشکال نداره ، خدا نخواست ، قسمت نبود آن رشته را قبول شوی
هیچکس به من نگفت برای هدفت بجنگ و حقت را بگیر ... همه گفتند خدا نخواست
_ داستان ما برای دیگران افسانه ای شده بود
مگر امکان داشت کسی از ما خوشبخت تر باشد
شده بودیم الگوی لیلی و مجنون
انگار دست های ما را هزاران سال قبل در دست های هم گذاشته باشند
ما نیمه ی پیدا شده ی هم بودیم
هیچکس نفهمید چه شد 
چه شد که با یک اشتباهِ ما ، همه ی افسانه ها تمام شد
چه شد که از ما خوشبخت تر هم‌پیدا شد
چه شد که گره ی کور دستهایمان باز شد 
چه شد که همه چیز تمام شد 
دوست و رفیق و آشنا وقتی من را می‌دیدند می‌گفتند اشکال نداره ، خدا نخواست ، قسمت نبود به هم برسید
هیچکس به من نگفت اشتباه کردی ، همه گفتند خدا نخواست
می ترسم از آن دنیا ، نه برای مرگ 
می‌ترسم بروم کنار خدا بایستم ... با چشم های پر از آب نگاهش کنم و بپرسم
چرا نخواستی؟! در آغوشم بکشد و بگوید من بیشتر از تو می خواستم ... تو نخواستی ... تو تلاش نکردی ... تو نجنگیدی ... تو اشتباه کردی
می‌ترسم از آن دنیا ... می‌ترسم از این جواب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۴
rooholla jafary

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی