من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

چه خوش است
راز گفتن
به حریف نکته سنجی

که سخن
نگفته باشی
به سخن رسیده باشد...

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

به چشمهایم زل زد و گفت : با هم درستش می کنیم …

و من تازه فهمیدم : تنهایی چه وسعت نامحدودی دارد!

با هم … ! چه لذتی داشت این با هم … ! 

حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نمی شد … 


زنی ناتمام، لیلیان هلمن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۳
rooholla jafary


یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما و من دو ساعت تمام به جای فیلم او را تماشا کردم. دو سال گذشت. جیبهایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. گرسنگی از یادم رفته بود.


یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج می کنیم؟»


گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتادۀ بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمۀ نان از کلۀ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم و تو به جای عشق باید دنبال آشپزی و خیاطی و جارو و شستن و خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی. هر دومان یخ می زنیم. بیشتر از حالا پیش همیم اما کمتر از حالا همدیگر را می بینیم. نمی توانیم ببینیم. فرصت حرف زدن با هم را نداریم. در سیالۀ زندگی دست و پا می زنیم، غرق می شویم و جز دلسوزی برای یک دیگر کاری از دستمان ساخته نیست. عشق از یادمان می رود و گرسنگی جایش را می گیرد...!



#عشق_روی_پیاده_رو (مجموعه داستان)


#مصطفی_مستور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۱۳
rooholla jafary

بیستون بود و تمنای دو دوست.

آزمون بود و تماشای دو عشق.

در زمانی که زعشق ،

ناله می‌زد " شیرین" ،

تیشه می‌زد "فرهاد"!

نه توان گفت به جانبازی فرهاد ، افسوس،

نه توان کرد ز بی جانی "شیرین" ، فریاد.

کار "شیرین" به جهان 

عشق برانگیختن است!

کار فرهاد برآوردن میل دل دوست

خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن

خواه با کوه در آویختن است.

رمز شیرینی این قصه کجاست؟

که نه تنها شیرین،

بی‌نهایت زیباست

آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست

جان چراغان کنی از عشق کسی

به امیدش ببری رنج بسی

به وصالش برسی یا نرسی

سینه بی عشق مباد یک نفسی


#فریدون_مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۳۷
rooholla jafary


قهربودیم درحال نمازخوندن بود...

نمازش که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم...

کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن...

ولی من بازباهاش قهربودم!!!!!

کتابو گذاشت کنار...

بهم نگاه کرد و گفت:

"غزل تمام...نمازش تمام...دنیامات

سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد!!!!

بازهم بهش نگاه نکردم....!!!

اینبارپرسید : عاشقمی؟؟؟

سکوت کردم....

"گفت : عاشقم گرنیستی لطفی بکن نفرت بورز

بی تفاوت بودنت هرلحظه آبم می کند. .."

دوباره با لبخند پرسید: عاشقمــــــی مگه نه؟؟؟؟؟

گفتم:نـــــــه!!!!!

گفت:"لبت نه گوید و پیداست می گوید دلت آری...

که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری..."

زدم زیرخنده....و روبروش نشستم....

دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقد آرامش بخشه...

بهش نگاه کردم و ازته دل گفتم... خداروشکرکه هستی....


مرحومه حکمت

همسر شهید بابایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۱
rooholla jafary