من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

من اگر شاعر شدم تقصیر بانو بوده است...

و شایـد سالــــها بعـد خــــدا به جبــران تمام دردها و ســــکوتهایم پاداشــــی دهد... پاداشــی بنــام تــــــو!

چه خوش است
راز گفتن
به حریف نکته سنجی

که سخن
نگفته باشی
به سخن رسیده باشد...

یه خاطره عبرت آموز از محمود دولت آبادی

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ب.ظ

کلاس دوم دبستان شیفت بعد از ظهر بودم. باران تندی می بارید. یک چتر هفت رنگ دسته صورتی سوت دار آن روز صبح خریده بودم. وقتی به مدرسه رفتم، دلم می خواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم؛ اما زنگ خورد. هر عقل سالمی تشخیص می داد که کلاس درس واجب تر از بازی زیر باران است. یادم نیست آن روز چه درسی آموزگارم به من آموخت؛ اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه جا مانده. بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم؛ اما آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد.
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده. بعد از آن هر روز به اندازه ی تک تک ساعت های عمرم به دلم بدهکار ماندم. به بهانه عقل و منطق از هزار و یک لذت چشم پوشیدم. از ترس آنکه مبادا آنچه دلم می خواهد، پشیمانی به بار آورد، خیلی وقت ها سکوت اختیار کردم. اما حالا بعضی شب ها فکر می کنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم ، چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانه منطق، حماقت نامیدمشان. حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۱۴
rooholla jafary

نظرات  (۱)

۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۴۳ صآب خونـه
سلام
 اگه موافقید و دوست دارید خبر بدید وبلاگ های هم رو دنبال کنیم :)
+ امضا صابخونه
پاسخ:
سلام
چشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی